بریده ای از کتاب "ریگ روان" نوشته ی استیو تولتز
چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۰۵ ب.ظ
من بارها زنبور قورت داده ام و سالی حداقل دوبار، یه پرنده می خوره به سرم. همیشه وقتی دارم سر یکی داد می زنم، می خورم به زمین. وقتی پیانو می زنم، محاله درش رو انگشت هام بسته نشه. امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم و یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم، محاله موقع رد شدن از وسط محوطه چمن، فواره ها به کار نیفتن. هر نردبانی که ازش رفتم بالا، یه پله اش زیر پام شکسته. محال ممکه روز تولدم مریض نشم. هر بار سفر می کنم، یه روز بعد از جشن می رسم به شهر ... .
۰۰/۰۲/۲۹