کتابخانه عمومی سلمان فارسی گلبهار

وبلاگی درباره ی کتابخانه سلمان فارسی و فعالیتهای این کتابخانه

کتابخانه عمومی سلمان فارسی گلبهار

وبلاگی درباره ی کتابخانه سلمان فارسی و فعالیتهای این کتابخانه

این وبلاگ برای معرفی کتابخانه عمومی سلمان فارسی گلبهار در فضای مجازی و ارتباط با اعضای کتابخانه و همه دوستداران کتاب و کتابخوانی ایجاد شده است.
شرایط عضویت:
ارائه کارت ملی
یک قطعه عکس جدید
پرداخت مبلغ حق عضویت سالانه (8000 تومان)
پرکردن فرم عضویت
نشانی:
گلبهار-میدان غدیر-غدیر 1-طبقه تحتانی مسجد حضرت زین العابدین(ع)
تلفن: 38323239- 051
ساعت کاری کتابخانه در نیمه اول سال: شنبه تا 5شنبه 8 صبح الی19
ساعت کاری کتابخانه نیمه دوم سال:شنبه تا 5شنبه 7:30صبح الی 18
ساعت کاری روز 5شنبه کتابخانه از 8 صبح الی 13 می باشد.

بایگانی

قصه های کودکانه

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۰۸ ب.ظ

در جنگل سر سبز و قشنگی خرگوش باهوشی زندگی می کرد.

یک گرگ پیرو یک روباه بدجنس هم همیشه نقشه می کشیدند تا این خرگوش را شکار کنند. ولی هیچوقت موفق نمی شدند. یک روز روباه مکار به گرگ گفت: من نقشه جالبی دارم و این دفعه می توانیم خرگوش را شکار کنیم.

گرگ گفت: چه نقشه ای؟

روباه گفت: تو برو ته جنگل، همانجا که قارچ های سمی رشد می کند و خودت را به مردن بزن. من پیش خرگوش می روم و می گویم که تو مردی. وقتی خرگوش می آید تا تو رو ببیند تو بپر و او را بگیر گرگ قبول کرد و به همانجائی رفت که روباه گفته بود.

 

روباه هم نزدیک خانه خرگوش رفت و شروع به گریه و زاری کرد.

 

با صدای بلند گفت: خرگوش اگر بدونی چه بلائی سرم آمده و همینطور با گریه و زاری ادامه داد، دیشب دوست عزیزم گرگ پیر، اشتباهی از قارچ های سمی جنگل خورده و مرده اگر باور نمی کنی برو خودت ببین.

 

و همینطور که خودش ناراحت نشان میداد دور شد.

 

خرگوش از این خبر خوشحال شد پیش خودش گفت برم ببینم چه خبر شده است.

او همان جائی رفت که قارچهای سمی رشد می کرد. از پشت بوته ها نگاه کرد و دید گرگ پیر روی زمین افتاده و تکان نمی خورد.

خوشحال شد و گفت: از شر این گرگ بدجنس راحت شدیم. خواست جلو برود و نزدیک او را ببیند اما قبل از اینکه از پشت بوته ها بیرون بیاید پیش خودش گفت:‌ اگر زنده باشد چی؟ آنوقت مرا یک لقمه چپ می کند. بهتر است احتیاط کنم و مطمئن شوم که او حتما مرده است.

بنابراین از پشت بوته ها با صدای بلند، طوری که گرگ بشنود گفت: پدرم به من گفته وقتی گرگ میمرد دهنش باز می شود ولی گرگ پیر که دهانش بسته است.

گرگ با شنیدن این حرف کم کم و آهسته دهانش را باز کرد تا به خرگوش نشان بدهد که مرده است.

خرگوش هم که با دقت به دهان گرگ نگاه می کرد متوجه تکان خوردن دهان گرگ شد و فهمید که گرگ زنده است. بعد با صدای بلند فریاد زد: ای گرگ بدجنس تو اگر مرده ای پس چرا دهانت تکان می خورد. پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت. و با سرعت از آنجا دور شد.

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۰۵
ناهید هاشمی زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی